♥ دل خســــــــــــته♥

 

گــاهی یــک دوســت کــاری می کنــد
که دلــت بــدجــور بــرای دشمنــت تنــگ مــی شود...!

نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:17 توسط mahdiyeh gh| |

 

 

صبر کن ســــــــــــــهراب

گفته بودی قایقی خواهم ساخت!!!

قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه اهل زمین دلگـــــــــیرم

نوشته شده در پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:13 توسط mahdiyeh gh| |

 

فرشته ای از سنگ پرسید : چرا مانند خاک از خدا نمی خواهی که از تو انسان بسازد ؟

سنگ تبسمی کرد و گفت : هنوز آنقدر سخت نشده ام که مستحق چنین خواسته ای باشم!!!



نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:51 توسط mahdiyeh gh| |

 

دلش گرفــــــــــــــــــــــــته بود از او ....
حرفی نزد ...
اما گفت به خاطر غــــــــــــــــــــــروب پاییزه ...!

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:14 توسط mahdiyeh gh| |

 

خداوندگارم !!!

به دل نگیر اگر گاهی" زبانم " از شُکر َت باز می ایستد !!!

تقصیری ندارد ...

قاصر است ؛ کم می آورد در برابر ِ بزرگی ات ...

لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت !!!

در دلم امّا همیشه ...

ذکر ِ خیر َت جاریست !!!

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:10 توسط mahdiyeh gh| |

 

این لیوان، نیمه ی پر ندارد!!

سروته ـش هم که کنی.. دریغ از یک قطره

اما تو این کار را هم نکن؛

بعضی چیزهاست که ادم را سر ِپا نگه میدارد

مثل همین ردِّ آب تبخیر شده از اندی سال پیش.

چیزی شبیه همان سراب شاید.

 

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1390برچسب:,ساعت 21:19 توسط mahdiyeh gh| |

 

در ماه محرم زنجير نزنيم ! ما زنجير از پاي آزاد مردي باز کنيم

سينه نزنيم ! ما سينه دردمندي را از غم و آه پاک کنيم

اشکي نريزيم ! اما اشک از چهره ي مظلومي پاک کني

آن وقت مي توانيم با افتخار بگوييم : يا حسين

  

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت 10:45 توسط mahdiyeh gh| |

 

هیچوقت کــــــــــــــــاری با دلم نداشتم!!!

خودش می بّره و خودشم میدوزه و خودشم دور میاندازه.

من و دل فقط همسایه همیم....

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:,ساعت 10:41 توسط mahdiyeh gh| |

 

محرم باز اومد و همه جا سیاه شد ...

فستیوال طبل و دقل ها و علامت های محله ها شروع شد !

حاجی بازاری محل ما هم کل سال سر اهل محل رو گول میماله ، اومده تکیه زده روزی 3 تا

ببعی میکشه از این قیمه قاطی خوشمزه ها میده ...پسر حاجی هم با شلوار فاق کوتاش و

از این چفیه ها و پیرهن مشکی و شرت D&G اومده بود,سط دسته زنجیر میزد ، خودم دیدم

چندباربه فاطمه دختر همسایه چشمک زد .. فاطمه هم قربونصدقش می رفت ...

ته کوچمون هم سره غذای نذری چاقو کشی شد ... بابام داد میزد بچم له شد تو صف ،

هول ندید ، غذای امام حسین، به همه میرسه !!!آخر هم به من خورشت نرسید !!:|

پسر آقا دکتر هم با ماشینش که خیلی ضبط خفنی داره نوحه گذاشته بود ، کوچه می لرزید !

مامان بزرگم از صداش ترسید !:|


اورژانس خیلی دیر رسید ، آخه سره خیابون داشتن از این شیر کاکائو ها میدادن که من

دوس دارم ، ترافیک بود !!بابام می گفت چه سعادتی داشت مادر بزرگ که تو این روز از دنیا رفت ...

دیگه از اون شیر کاکائو ها دوست ندارم !

پ.ن:داستان جالبی بود وقتی خوندم دیدم با چیزی که این روزا می بینیم فرقی نداره:|

نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:39 توسط mahdiyeh gh| |

 

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷـــــــــــﻢ ...

ﻧــــــــــــــــﻪ !!

ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــــﯽ خیلی ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ !!!....

 

نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:21 توسط mahdiyeh gh| |

 

این پایـــــــــــیز هم تمام می شــود روزی ...
پیرمرد رفتگــــــر برگ هایی که خود کشی کردند را جـــــــارو می زند ...
برگ هایی که نفــــــس می دادند روزی به من و او ...
سفیدی برف، پیاده رو های شــــــهرم را سفید می کند و دفن می کند اجســاد برگ های خرد شده زیر پایـمان را ...
سرمای هــــــــوای زمستان شاید خاطراتم را یـــــــخی کرد .. شــــــــاید ...
اما افسوس بهــــــــــــاری در راه است ، یخ ها را آب می کــــند به زودی ...

               

نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:41 توسط mahdiyeh gh| |

 

هيچ كلكي در كارنيست! اين بازي بطرز شگفت آوري دقيق خواهد بود! البته به شرطي كه تقلب نكنيد!
<
<
<
<
<
طالع بيني چيني! .. سال جديد چيني امسال سال اژدهاي آهنين است كه اميدواريم سالي خوش و پر از خوش شانسي براي شما باشد!
<
<
<
<
<
فقط به دستور العمل عمل نمايد و تقلب نكنيد، در غير اين صورت نتيجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهيد كرد كه ای كاش تقلب نمي كرديد!
اين حدوداً 3 دقيقه زمان خواهد برد تا شما را ديوانه كند!!

:ادامه مطلب:
نوشته شده در جمعه 5 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:38 توسط mahdiyeh gh| |

 

کدامین آســــــــــــــمان را وعده میدهی؟
پرنده که پـــــــــــــرواز نمی خواست.....
او به دستانی که پرش می داد عــــــــــاشق بود...

 

نوشته شده در جمعه 4 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:35 توسط mahdiyeh gh| |

 

و هیچ کــــــــــس نفهمید ، برف خودکشی دسته جمعی ابـــــــــــــــــــر هاست .....

           

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1390برچسب:,ساعت 11:51 توسط mahdiyeh gh| |

 

لعنت به بعضی آهنگا...
به بعضی خیابونا...
به بعضی حرفا....
لعنتیا آدمو میبرن به روزایی که ،
واسه از بین بردنش تو ذهنت...
... ویرون شدی !
سوختی و از نو ساختی...

      

نوشته شده در جمعه 2 آذر 1390برچسب:,ساعت 11:29 توسط mahdiyeh gh| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت