محرم باز اومد و همه جا سیاه شد ... فستیوال طبل و دقل ها و علامت های محله ها شروع شد ! حاجی بازاری محل ما هم کل سال سر اهل محل رو گول میماله ، اومده تکیه زده روزی 3 تا ببعی میکشه از این قیمه قاطی خوشمزه ها میده ...پسر حاجی هم با شلوار فاق کوتاش و از این چفیه ها و پیرهن مشکی و شرت D&G اومده بود,سط دسته زنجیر میزد ، خودم دیدم چندباربه فاطمه دختر همسایه چشمک زد .. فاطمه هم قربونصدقش می رفت ... ته کوچمون هم سره غذای نذری چاقو کشی شد ... بابام داد میزد بچم له شد تو صف ، هول ندید ، غذای امام حسین، به همه میرسه !!!آخر هم به من خورشت نرسید !!:| مامان بزرگم از صداش ترسید !:| دوس دارم ، ترافیک بود !!بابام می گفت چه سعادتی داشت مادر بزرگ که تو این روز از دنیا رفت ... پ.ن:داستان جالبی بود وقتی خوندم دیدم با چیزی که این روزا می بینیم فرقی نداره:|
نظرات شما عزیزان:
پسر آقا دکتر هم با ماشینش که خیلی ضبط خفنی داره نوحه گذاشته بود ، کوچه می لرزید !
اورژانس خیلی دیر رسید ، آخه سره خیابون داشتن از این شیر کاکائو ها میدادن که من
دیگه از اون شیر کاکائو ها دوست ندارم !
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |